دانشجویان ترکمن دانشگاه علوم پزشکی بجنورد
دانشجویان ترکمن دانشگاه علوم پزشکی بجنورد

دانشجویان ترکمن دانشگاه علوم پزشکی بجنورد

بچه گی وپاکی دل

بچه که بودیم...

 

 
بچه
بودیم بارون همیشه از آسمون می اومد؛

حالا بارون از چشمامون میاد!

بچه
بودیم همه چشم های خیسمون رو می دیدند؛بزرگ شدیم هیچ کس نمی بینه
 

بچه
بودیم توی جمع گریه می کردیم؛

بزرگ شدیم توی خلوت 
بچه
بودیم راحت دلمون نمی شکست؛

بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه



بچه
بودیم آرزومون بزرگ شدن بود؛

بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم
بچه
بودیم همه رو به اندازه 10 تا دوست داشتیم؛

بزرگ که شدیم بعضی ها رو اصلا دوست نداریم، بعضی ها رو کم و بعضی ها رو بی نهایت.



بچه
که بودیم قضاوت نمی کردیم، همه یکسان بودند؛

بزرگ که شدیم قضاوت های درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه.
کاش
هنوزم همه رو به اندازه همون بچگی 10 تا دوست داشتیم.


بچه
که بودیم اگه با کسی دعوا می کردیم یک ساعت بعد یادمون می رفت؛

بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سال ها یادمون میمونه و آشتی نمی کنیم


بچه
که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم؛

بزرگ که شدیم حتی 100 تا کلاف نخ هم سرگرممون نمی کنه

بچه
که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن یک چیز کوچیک بود؛

بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزهاست


بچه
بودیم درد دلها رو به ناله ای می گفتیم همه می فهمیدند؛

بزرگ شدیم درد دل رو به صد زبان می گیم... هیچ کس نمی فهمه 
بچه
که بودیم تو بازی هامون همه اش ادای بزرگترها رو در می آوردیم؛

بزرگ که شدیم همه اش تو خیالمون بر می گردیم به بچگی

بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ، دیگه همون بچهه هم نیستیم !

ای کاش
بزرگیمون هم با همون صفت های خوب و پاک بچگی ادامه می یافت ...

ای کاش......


نظرات 8 + ارسال نظر
sasan پنج‌شنبه 13 آذر 1393 ساعت 13:53

ببخشید میشه بگید شما چه جوری بچگی هاتون یادتونه؟؟؟معلومه حافظه تون خوبه هااا من که اصلا یادم نیست

یاشار پنج‌شنبه 28 آذر 1392 ساعت 14:50

سلام کاملا واقعیت هارو گفتید ممنون
باید به هوش باشیم ک با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمیشه اگه سعی کنیم!!! بعضی از این صفات رو با وجود اینکه بزرگ شدیم هنوزم میشه حفظشون کرد.
ای کاش ب جای اینکه بزرگ شدن رو در کودکی آرزو میکردیم بزرگ بودن رو آرزو میکردیم

ایشا.. که همه بطونن این صفاتورو حفظشون کنن!یعنی حفظ کرده باشن!

امید پنج‌شنبه 28 آذر 1392 ساعت 02:24

حالا که بزرگ شدیم دیگه نباید گریه کرد حتی توی خلوت خودمون، باید سفت و سخت باشیم.حسرت گذشته ها رو نباید خورد،چون باعث میشه از آینده غافل بشیم.
ولی در کل هرچقدر هم که بزرگ بشیم هنوز کودک درونمون در روح و وجودمون هست و همون هستش که باعث مسائل خوب در زندگی و شادی نشاط انسان میشه.
زیاد سخت نگیر زندگی قشنگ تر از این حرف هاست.

بله کاملا درسته!نباید سخت گرفت!باید رنگ بپاشیم روی صفحه ی خط خطی شده ی زندگی،تا روح بگیره!ایشا..که همه زندگیهاشون پر شادی و رنگی منگی باشه!!

lati چهارشنبه 27 آذر 1392 ساعت 20:02

سلام.خ جالب بودمرسی.همه صفتها روکه نمیشه حفظ کرد.بالاخره بایدتفاوتی بین بزرگ وکوچیک باشه دگ

علیک سلام!اونکه صد البته!ولی چه خوب بود که این تفاوتها از نوع خوبش بودن!ممنون از نظرت!

مرد محمد دوجی چهارشنبه 27 آذر 1392 ساعت 16:02

یادمه وقتی بچه بودم گریه که میکردم برای آروم کردن من
میگفتن تو مردی مرد که گریه نمی کنه وقتی رفتم مدرسه
میگفتن تو دیگه رفتی مدرسه بزرگ(مرد)شدی نباید گریه
کنی وقتی رفتم دوران راهنمای باز همین طور وموقعی که دبیرستانی شدم
گفتن تو دیگه مردشدی رفتی دبیرستان پسر دبیرستانی که گریه نمی کنن
وارد دانشگاه شدم باز همین طور گفتن تو مرد شدی دیگه دانشجویی. به نظرم در آینده که
ازدواج می کنم میگن تو دیگه ازدواج کردی نباید گریه کنی
توصاحب خانواده شدی
ووقتی که پدر شدم حتما بهم میگن تودیگه پدر شدی و...
حالا برام سوال پیش میاد من کی بچه بودم ؟
به نظرم من از اولش مرد به دنیا اومدم.

خوشحالم اینجور فکر میکنید!ولی بعضی وقتها هم لازمه ادم گریه کنه،حتی بعضی وقتها هم بدون در نظر گرفتن حضورکسی!خدا گریه رو واسه این افرید که دردها رو از قلب ادم بشوره!

bni چهارشنبه 27 آذر 1392 ساعت 14:13

قشنگ و حقیقت بود ساغ بول

خیلی ممنون!

آرش چهارشنبه 27 آذر 1392 ساعت 13:32

کاش دلهامو نم به بزرگی بچگی بود. کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند. کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم. کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود. کاش قلبها در چهره بود. اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد ...

کاشهای قشنگی بودن!مرسی از متن زیباتون!

ادریس چهارشنبه 27 آذر 1392 ساعت 11:31

خیلی قشنگ بود ممنون...
کاش تو بچگیم جایی بودم که تنها تخی زندگیم شربت سرماخوردگی بود.

خیلی ممنون از نظرتون !شاید همه ی تلخیهای زندگی همون شربت سرماخوردگی ان،که خدا بهمون میده تا خودمونو بسازیم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد