دانشجویان ترکمن دانشگاه علوم پزشکی بجنورد
دانشجویان ترکمن دانشگاه علوم پزشکی بجنورد

دانشجویان ترکمن دانشگاه علوم پزشکی بجنورد

کودکی و یک دنیا خاطره و حسرت

بچه ها میدونم اینا واسه خیلی ازشما تکراریه  ولی فکر کنم ارزش دیدن دوباره رو داره هر چقد هم که دیده باشین.

یادتون میاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن ؟!

یادش بخیر این صد آفرینا رو یادتونه؟

معلممون یکی از اینا که بهمون میداد دیگه تا چند روز سرمون بالا بود و به هم کلاسیامون نشونش میدادیم!


یادتون میاد، چقدر زجر آور بود شنیدن آهنگ مدرسه ها وا شده اونم صبح اول مهر؟!یادتونه امتحان که داشتیم همیشه نفر وسطی میومد بیرون و کیفامون رو میذاشتیم روی هم که حالا مثلا تقلب نکنیم؟!!

بازی های اون زمان:

با کلاس ترین بازی اون موقع ما آتاری بود.

تازه یادمه همیشه یکی از دسته ها خراب بود اگه میرفت چپ دیگه راست نمیومد!

منچ و مارپله:

 

برنامه هایی که میدیدیم:

خونه ی مادربزرگه...

یادش بخیر.الان دیگه نسلشون منقرض شده!

به این میگفتن یه تیرو۷-۸تانشون!

پفک هم پفکای قدیم.

یادتونه داخلش جایزه میذاشتن؟؟!

یادش بخیر با چیا سرگرم میشدیم:

 

اینا ما بودیم حالا تفریح های بچه های امروزی:

نظرات 23 + ارسال نظر
آیجمال یکشنبه 12 خرداد 1392 ساعت 17:55

اره یادمه یادش بخیرولی بعضیا خوبیشون اینه که هنوز به خاطره ها نپیوستن مثل تیله بازی .منچ.تیکه های مجید دلبندم هم که ورد زبونمونه مخصوصا کلمات اشتباهیش

مر30 از نظرتون
اره ولی خیلی کم پیش میاد درموردشون فک کنیم یا بخواهیم به یاد بیاریمشون.

matin شنبه 11 خرداد 1392 ساعت 22:01

یادش بخیر داش یاشار چه دورانی بود که گذشت


هییییییییییییییییییی!!!!!!!!!!!!!
داداش سن آیدما من یانمایین
ممنون از نظرت جیگرم

رحمان جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 12:31

perfect بسیار عالی ممنون یاشار جان به خاطر پست بسیار قشنگت واقعا من و یاد بچه گیام انداختی یه لحظه با دیدن این پست دلم گرفت

خواهش میشه رحمان جان
شرمنده اگه دلت گرفته ی لحظه داداششش
ممنون از اینکه به وبلاگ سر میزنی عزیزم

افشین جمعه 10 خرداد 1392 ساعت 11:36

خیلی قشنگ بودمرسی واقعا یاداون روزا بخیر

خواهش میکنم واقعا یادش به خیر
مرccccccc از نظرتون

مریم پنج‌شنبه 9 خرداد 1392 ساعت 21:06 http://heartnisa.blogfa.com

کم کم داشت یادمون می رفت اون خاطره هارو...
خیلی یادآوری به موقعی بود. نوستالژی خون آدم رو بالا می برد. یادش بخیر، من که با همشون خاطره داشتم، انگار همین دیروز بود.یادتونه خونه ی مادر بزرگه ...

آره واقعا همین طوره داشت یادمون میرفت البته بعضی هاش
هدفم از گذاشتن این پست زنده شدن خاطره ها و فرصت شمردن این روزها بود خدا کنه بهش رسیده باشم

آل جلیل پنج‌شنبه 9 خرداد 1392 ساعت 14:05

عجب دورانی بود.......
بی خیال بودی بی خیال بی خیال.
همه دنیات اسبا بازیهات بودن و همه دل مشغولی ات
خاله بازی با دوستات .
بابات که برات اسباب بازی میخریید.انگار دنیا رو بهت میداد.
برنامه هایی که هزار بار میدیدی .ولی ازشون خسته نمیشدی.
یادگاری هایی که روی دیوار خانه مینوشتی.بعد بعضی هاشو مادرت مجبور میکرد با خمیر دندون پرکنی یا با پاک کن پاک. ولی بعضهاش تا الانم مونده.
لیوان پلاستیکی که پنج شنبه ها میذاشتی.تا خانم بهداشت ببینه.ولی بقیه مواقع بادست آب میخوردی.
دنیامون قشنگ بود.
پول نبود.حرص نبود.ریا نبود.دورویی نبود.دل شکستن نبود.
حرفامون بی غرض بود.
اما حالا ......
غم غصه همه دنیا رو باید بخوری.
وهیچی هم راضیمون نمیکنه.
وهمه چیز برامون تکراری.
به راحتی دل های همدیگه میشکنیم به سادگی آب خوردن
با کنایه ای کوچیک.
دستتون درد نکنه .تمام کودکیم اومدن جلوی چشام.
ولی کش بازی وعروسک بازی ما دخترا یادتون رفته.

در واقع خودم اولین نفری بودم که با دیدن این تصاویر به یاد گذشته ها افتادم البته خیلی هم ناراحت شدم.
شاید کمتر کسی باشه که حرفاتونو قبول نداشته باشه
واقعا حرف هاتون واقعیت محضه الان دیگه همه چی شده پول و آدما قید خیلی از چیزا رو به خاطرش میزنن بر عکس اون زمون که کافی بود پول یه بستنی یا نوشابه رو از بابا بگیریم و تا شب دیگه سراغش هم نیاییم
اما حالا چی؟
در هر صورت واسه اون دوران کاری جز افسوس باقی نمانده
اما واسه الان میشه طوری بود که افسوس بعضی کار هارو چند سال آینده نداشته باشیم
ممنون از اینکه به وبلاگتون سر میزنید و ما رو خوشحال میکنین
درمورد کم و کاستی های پستمم شرمنده ان شاءا... سری های بعد

؟؟؟؟ پنج‌شنبه 9 خرداد 1392 ساعت 13:40

خیییییییییلی قشنگ بودن خاطره هامو برام زنده کردین ممنون

خواهش میکنم قابل شمارو نداشت
مر30 از نظرتون

azi پنج‌شنبه 9 خرداد 1392 ساعت 09:56 http://hurdokht.loxblog.com/

سلام
خیلی باحال بود
تازه من یکم مدرن تر بودم خواهر بزرگام با حوله واسم عروسک درست میکردن
رو در و دیوار و میز و همه چیم نقاشی میکردم! هنوزم آثارم به جا مونده
جلو پنکه روشن میشستیم آ آ آ آ آ آ آ آ آ میکردیم...یا پنکه نزدیک خاموش شدن بود انگشتمونو میکردیم لاش که وایسته!
چقدم خرکیف میشدیم

همیشه از درس و مدرسه بدم میومد.مشقامم خواهرام مینوشتن
همشم رو پشت بوم داشتم تمرین سوت زدن میکردم (کفتر بازی)
___________________________
اوووووووووو خیلی زیاده
چقد دوس دارم برگردم اون زمونا

سلام
چه کارای میکردین شما
ولی اونا دیگه تکرار نخواهند شد افسوسسسسسسس
ممنمون از نظرتون

احسان چهارشنبه 8 خرداد 1392 ساعت 23:14

سلام یاشار جان خوبی ؟
وبلاگ قشنگی درست کردی پست قشنگی گذاشتی
اومدی گنبد ی ندا بده.

سلام احسان جان مر۳۰ داداش امیدوارم خودت هم خوب و سر حال باشی
خوش اومدی به وبلاگ ما البته قشنگی وبلاگ به داشتن کاربر های فعالشه
بازم بیا طرف ما.

. . . چهارشنبه 8 خرداد 1392 ساعت 23:05

خیییییلیییی با حال بود دستتون درد نکنه

خواهش میکنم
مر۳۰از نظرتون

lati چهارشنبه 8 خرداد 1392 ساعت 21:55

سلام،اینا اکثرا مال دهه شصتیاس فک نکنم کوشولوها یادشون باشه ما هنوزم منچو بازی میکنیمدیگه یکی ازرشته های حرفه ای مون شده

سلام
آره بعضی ها شاید یادشون نباشه البته پسرا که همشون یادشونه
بازی منچ که بستگی به شانس داره که البته من خودم که خیلی بد شانسم همیشه باختم تو بازی
حرفه ای ها ادمای خوش شانسی هستن چون بازی منچ فقط
شانسه

k چهارشنبه 8 خرداد 1392 ساعت 18:15

وااااااااااای
از همه ی این تصاویر خاطره دارم
بعضیاشو ک سوتی میدادم
داداش یاشار خیلیییییییی ممنون
پستتون موقع امتحانا واقعا چسبید
تنکس

خواهش میکنم داداش
خوشحالم که خوشت اومده
ممنون از نظرت

بنی چهارشنبه 8 خرداد 1392 ساعت 13:03

سلام داش مطلب خوبی بود مرسی ولی کالوش ی مدل در لباس دخترانست ن کفش اصلش قاله ووش هست چسبیده ننوشتم ک درست تلفظ شه.انجمن اصلاح تلفظ های درست ترکمنی

سلام دااشششششش قربونت عزیزم
لباس دخترانه؟؟؟!!!! نمیدونم اینجا شو دیگه باید خانوما نظر بزارن البته اگه مدل لباس باشه! .
واجب شد یه جلسه هم با بچه های ترکمن خوابگاه بزاریم که تلفظ اصلیش چیه؟
ولی من سر حرفم هستم حالا ببینیم بقیه بچه ها چی میگن؟

مجید سه‌شنبه 7 خرداد 1392 ساعت 22:08

مجیدجان اونی ک تو میگی کولاش نیست شلوارشه مجید جان اون قالووشه قالووش
افتاد
انجمن بینالمللی حمایت از تلفظ درست قالووش

بله مثل اینکه داداش ما عکس مجید رو دیده خییییلی یاد دوران بچگی افتاده باشه عزیزم همون که تو میگی (انجمن حمایت از نظرات نظر دهنده ها)
راستی دلبندم اون بین المللیه نه بینا لمللی
افتاد؟؟؟؟
راستی ممنون از اینکه سر زدی به ما بازم بیا طرف ما

danial سه‌شنبه 7 خرداد 1392 ساعت 22:04

یاشار جان منو یاد دوران کودکی انداختی که خیلی خیلی برام شیرین بود ولی دیگه افسوس که تکرار نمیشه و نمیتوونیم برگردیم به کودکی
ممنون از پست قشنگتون

این عکس هارو هر کی ببینه خواه نا خواه یاد دوران بچگی میفته دانی جون
منم همینو میخواستم تا کمی قدر الانمونو بدونیم که چند سال دیگه این ها هم خاطره میشه واسمون

yaya سه‌شنبه 7 خرداد 1392 ساعت 21:59

کولاش چیه
مگه تفنگه
نمدنم این کفشه یا تفنگه
بگو قالووش

آخه دا دا دا دا شششششش یحیی
ما این جوری تلفظ میکردیم خوب البته شاید هم اینی که شما میگید درست باشه حالا هر چی شما بگین مهم اصل مطلبه که رسوندم دیگه باشه میگم کولاش خوبه؟

سینا سه‌شنبه 7 خرداد 1392 ساعت 14:27

یاد قالاوچا بخیر...چه صداها ی میداد موقع خیس شدنو عرق کردن!!!!

ما بهش میگفتیم کولاش = کفش همیشه واکس چون کافی بود یه دست روش بکشی برق می زد عین آینه ولی حیف که بابام یک بار بیشتر واسم نخرید چون خودش از اونا خوشش نمیومد ولی همون یه بارم خیلی باهاش حال کردم

گلناز سه‌شنبه 7 خرداد 1392 ساعت 14:17 http://www.elkinturkmen.blogfa.com

سلام
دستتون درد نکنه کلی یاد قدیم افتادیم

سلام خواهش میکنم
ممنون از نظرتون

[ بدون نام ] سه‌شنبه 7 خرداد 1392 ساعت 14:15

پسره ۸ سالشه از باباش تبلت میخواد
والا ما ۸ سالمون بود دستمونو گاز میگرفتیم
که جاش بمونه شبیه ساعت مچی بشه
به قدری کیف میکردیم انگار ساعت سواچ دستمونه

یادش به خیر میخواستیم ﺗﻮﭖﭘﻼﺳﺘﯿﮑﯽ ﺩﻭﻻﯾﻪ ﮐﻨﯿﻢﻭﺍﻣﯿﺴﺎﺩﯾﻢ ﯾﻪ ﺗﻮﭘﯽ ﺳﻮﻻﺥ بشه و ﭘﺎﺭﻩ ﺵ ﮐﻨﯿﻢ … ﺍﻭﻧﺎیی ﮐﻪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺑﻮﺩﻥﺩﻭﺗﺎ ﺗﻮﭖ ﻧﻮﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻦ ﯾﮑﯿﻮ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ !!!
.
مامانم که شیشه پاک کن میخرید ، لحظه شماری میکردم تا اون ماده ی داخلش تمومه بشه بعد توش آب پر کنم بازی کنم …
این بلند مدت ترین برنامه ریزی بود که تو بچگی انجام میدادم !!!
یادش به خیر بچه که بودیم صبح که از خواب پا میشدیم میرفتیم بیرون با بچه ها بازی کنیم تا شب فقط ناهارو میومدیم
یادش بخیر بچه که بودیم هیچکی ازمون توقعی نداشت هرکاری میکردیم میزاشتن به حساب بچگیمون ولی حالا همش تو چشمیم
من که اینطوریشو نمیخواستم
اگه بزرگ بودن انقد سخته منکه میخوام همون بچه باشم

بیخیال اگه به منه که تا فردا فقط میگم یادش به خیر
یادش به خیر....

ممنون واقعا واسه همه همین طور بود
اما افسوس که گذشته و کودکی برنمیگرده
یاد اون روزا به خیر

ادریس سه‌شنبه 7 خرداد 1392 ساعت 12:57 http://mbhb91.blogsky.com/

ولی بازم همه بچه هارو سرگرم می کرد
من که خودم تو تابستونا از صبح تا شب با بچه های محلمون با این توپا بازی می کردم هی یادش ب خیر

آره بابا خیلی هم حال می داد
هر چند دقیقه ۱ بار باید stop میگفتی و همه باید وای میستادن تا توپ رو میگرفتی بعد بادش میکردی با فوت تا دوباره بازی شرو شه.

ادریس سه‌شنبه 7 خرداد 1392 ساعت 10:00 http://mbhb91.blogsky.com/

داش مارو بردی اون روزا
هیییییییییییییییییییی یادش بخیر چه روزایی بود
به خصوص همون توپ پلاستیکی دولا

هدف زنده کردن خاطره هایی بود که داشتیم
ولی خداییش چه دورانی بود
راستی همون توپ پلاستیکی دولا هم باد نداشت

عبدالقادر دوشنبه 6 خرداد 1392 ساعت 23:30

دمت گرم داداش خخخخخخییییییییییللللللللللییییییییییییی با حال بود...

قربونت دادا. . .
امیدوارم مورد پسند بوده باشه.

zobeydeh دوشنبه 6 خرداد 1392 ساعت 22:50

یادش بخیر،خاطرات قشنگی بود...
ولی خب به خاطره ها پیوستن..........

آره خیلی قشنگ و شیرین بودن
ولی حیف که دیگه اون روزا رو نداریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد